سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
به یاد دوست
درباره وبلاگ


کاش بنده خدا باشم.
چهارشنبه 95 دی 29 :: 10:13 صبح ::  نویسنده : کامران اویسی

در میان طلبه ها مشهور است که اگر یکی از مراجع تقلید توانسته باشد بین چند حوزه مشهور درس خوانده باشد و تدریس کرده باشد، دامنه فکری او بالاتر می رود. مثلاً اگر چند مرجع در شرایط مساوی علمی و اخلاقی باشند اما یکی از آنها در مدرسه های مختلف قم و مشهد و نجف سیر کرده باشد، وسعت آشنایی علمی او با آراء مختلف معاصر بیشتر است زیرا سلیقه های مختلف و متنوعی را دیده و نزد علمای دارای مکتب های متفاوت معرفتی بیشتری درس خوانده است و با فضای پر دامنه تری از جامعه علمی آشناست.

این قضیه می تواند در مقایسه چندین استاد از یک رشته نیز تعمیم داده شود. استادی که فقط در دانشگاه خود رفت و آمد داشته و در حد همان چند سال مدرک گیری البته با زحمت درس خوانده و مدرک گرفته و الان بر مسند استادی تکیه زده است. استادی که هم حوزه علمیه را درک کرده و هم دانشگاه را که خود دارای مراتبی است یعنی برخی حوزه می روند و مثلا سطح سه و چهار را می گیرند و سپس به دانشگاه برای تدریس منتقل می شوند؛ برخی از سطح سه به دوره دکتری در دانشگاه می روند. برخی نیز هر دو را باهم شروع می کنند یعنی مثلاً دوران لیسانس خود را توأم با تحصیلات حوزوی شروع می کنند و دکترای دانشگاهی خود را همراه با سطح چهار حوزوی به پایان می رسانند.

گرچه هر کدام دارای مزیت و معایبی است اما اگر بخواهیم شخصی را برای استادی با توجه به وسعت نظر علمی در نظر بگیریم، فرد آخر مناسب تر است.

اما در دانشگاه های غیر انتفاعی و بعضاً دولتی، دیدیم و شنیدیم که چنین شایسته سالاری هایی نیست. فلان نماینده و فلان معاون فلان کشور (نه کشور ما خدایی ناکرده) برای برخی اساتید که شایسته اند اما نه نسبت به آن نفرهای دیگر، سفارشاتی انجام می گیرد که مهم نیست شیوه تدریسی و مکاتب علمی که طرف در کلاس خرج کند بلکه مهم درآمد زایی برای فلان دانشگاه غیر انتنفاعی کشور بووووووووووووووق و حتی شنیده شده در فلان دانشگاه مادر دولتی(نه خدایی ناکرده هیچکدام در کشورما نیست ها).

به نظر می رسد عدم رعایت تقوا در انتخاب اساتید و به قول عوام، پارتی بازی، زدو بندهای سیاسی و اقتصادی و فامیلی به خصوص در دانشگاه های خصوصی که یک نفر مؤسس است و هیأت رئیسه و هیات جذب استاد و پسران و دختران و همسر و دیگر اقوامش هم هر کدام پستی در آن نان خانه دارند.

گرچه برخی خیال کرده اند روزگار، روزگاری است که همیشه پشت به زین است البته در این دنیا. اما بالاخره دنیای دیگری نیز هست که حساب می کشند از ساعت به ساعت و ترم به ترم و دانشجو به دانشجو و استاد به استاد و تومان به تومانش که تمامی رانت خواری های علمی و پزوهشی (اصطلاح جدید) نیز فاش می گردد و مترتکب آن رسوا می گردد.

نتیجه این است که همیشه دزدان و چپاول گران ظاهری بیت المال آنان هستند که دکل نفتی غیب می کنند و میلیاردها از مال مردم را پول شویی کرده و به جیب می زنند و رفیق دزدها و شریک قافله ها هیچگاه نمی گذارند که عدالت به نحو وافی اجرا گردد. اما دزدانی نیز در لباس علم و پژوهش وجود دارند که به دلیل منافع شخصی، فامیلی، حزبی، نمی گذارند غیر خودشان در مسند تدریس بیاید و به سبب منفعت مالی، پژوهش های مصوب و سفارشی ارگانها و نهادها یا پروژه های خصوصی به اهلش برسد بلکه آن را حیاط خلوتی برای دوران بازنشستگی خود و خانواده خود و حزب خود به نام پژوهشکده و ... و برخی نیز کمک درآمدی به آن درآمد ماهانه 5 میلیون به بالای خود می دانند و گاهی از آن به عنوان یک اهرم فشار شأن اجتماعی استفاده می کنند وگرنه او همان پالان دوزی است که با جور شدن تیر و تخته به این مسندها تکیه زده است.(البته که این مطالب همه بر سرزمین های کفر صدق می کند و اینجا خدا را شکر نیست)

به آرزوی همه گیر شدن عدالت در سراسر گیتی.




موضوع مطلب : دانشگاه, آموزش, استاد, تدریس, درد دل, پژوهش
سه شنبه 95 دی 14 :: 9:20 صبح ::  نویسنده : کامران اویسی

روزی روزگاری دانشگاهی بود به نام بووووووووووووق در کشور کفرستان اون ور دنیا. خیلی برایش مهم بود که شهریه دانشجویان ثبت نامی به موقع و تمام و کمال گرفته شود. از طرفی هم مهم بود که اساتید خود را از دانشجویان دکتری بگیرد که بتواند بر سر بنده خداها تسلط داشته باشد. به محض اینکه یکی از آن اساتید به مدرک دکتری خود نائل می آمد، می گفتند برو بیرون. از قیافه ات خوشمون نمیاد. یک دانشگاه دیگر هم در همان کافرستان بود به نام بووووووووووووووووووووووووووووووق که خیلی برایش مهم نبود کی درس می دهد اما برایش مهم بود که هر فراخوانی که وزارت علوم آن کشور بووووووووق برای جذب هیات علمی می دهد، اعلام نیاز کند تا آن دانشگاه فکستنی اش معروف تر شود. شرط گذاشته بود که هر کس می خواهد هیات علمی ما بشود باید برای ما پزوهشکده تاسیس کند و امضا دهد که مثلاً ظرف شش ماه باید به درآمدزایی برسد و مثلاً 15 میلیون فقط سودی باشد که به عنوان بالاسری به ما می دهد. هر کس قبول نمی کرد را با یک انگ باهاش خداحافظی می کردند. مثلاً استادی که ارزشیابی اش نفر اول شده بود در دانشکده مربوطه را می گفتند خوب درس نمی دهد. استادی که او و دانشجویان همگام خداحافظی در آخرین روز ترم گریه می کردند از دوری همدیگر را می گفتند دانشجویان از او راضی نیستند. استادی که هر دانشجو مشکلات خود را با استادش درمیان میگذاشت و با هم به فکر حل مشکل بودند را می گفتند استاد بداخلاقی است  و خلاصه به اسم دین آن کافرستان که مثلاً دین بوووووق بود، هر کاری می کردند. می خواستند دانشگاهشان را دانشگاه بووووووووووووووووووووق با قید آن دین کنند که بگویند ما به ارزش ها احترام می گذاریم اما در واقع پوششی بود برای کارهای مالیشان و بنگاه اقتصادی که از اساتید به زور در آورده بودند تا قرض های خودشون از اینجا در بیاورند و نیز جیبشان بیشتر پر پول گردد. یک موقع فهمیده شد که یکی از اساتید را به خاطر اینکه داداش مدیر گروه که فوق لیسانس داشت را می خواستند جای آن استاد دکتر محبوب بیاورند، بیرون کردند. 

خلاصه این دانشگاه بووووووق در کشور کافرستان خیلی بد بود. پول نداشت که هیات علمی بگیره و فقط ادعا می کرد که هیات علمی می خواد بگیره اما وقتی هیات علمی می گرفت به هر بهانه ای آن نفر را بیرون می کردند تا دوباره نفر جدید را با این بهانه هیات علمی شدن سر کار می گذاشتند.مدرک داشتن

یک روز آن استاد محبوب به نام آن دانشگاه بووووووووووووق چندثن مقاله و تألیف آورد خدمت رئیس آن دانشگاه بوق که بگوید به من افتخار کنید که چقدر دارم کار علمی می کنم به گونه ای که آنقدر پشت رایانه نشسته ام 15 کیلیو اضافه وزن پیدا کردم. اما آن ریس مقالات را در دامن او پرت کرد و گفت: اینها به درد من نمی خورد. برای من پول بیاوروااااای

درس اخلاقی که از این داستان می گیریم این است که هنگامی که وزارت علوم آن کشور بووووووووووووووووق فراخوان جذب هیات علمی گذاشت، در آن دانشگاه بد خصوصی بوووووووووق شرکت نکنیم و گول وعده هیات علمی شدن به شرط پژوهشکده زدن و پرژوه آوردن را نخوریم.

این یک داستان خیالی بود و اصلاً اصلاٌ در واقعیت چنین چیزی در کافرستان هم دیده نمی شود چه رسد به اینجاها.




موضوع مطلب : اویسی, داستان, دانشگاه, کامران, دکتر, حجت الاسلام, استاد, دانشجو, فکاهی
سه شنبه 95 دی 7 :: 1:39 عصر ::  نویسنده : کامران اویسی

روزی بود روزگاری. این که می گویم را خیال کنید یک قصه است نه غصه. و خیال کنیم قسمتی از رمان تخیلی است که می خواهم بنویس و خیال کنید در سک کشور و شهر و قضای غیر واقعی و خیالی اتقاق افتاده است. مثلاً اخیراً در یکی از دانشگاه ها تدریس می کردم و به لطف خدا، در میان دانشجویان مقبولیتی داشتم. مدارک ارزشیابی نیز موجود است و حتی در برخی گروه های درسی، به عنوان بالاترین نمره ارزشیابی میان اساتید را کسب کردم. اما حسادت، کینه توزی، رقابت ناسالم، پارتی بازی، گرفتن جای شخص مورد نظر و فامیل آن دانشگاه و ... باعث شد تا علی رغم درخواست دانشجویان و علاقه و محبت آنها به بنده، موافقت مدیر گروه، به بنده گفته شد از ترم بعد نیا. هیچ علتی هم نداریم که بد بودی و بد درس می دادی ولی نیا. آن وقت بیاییم داد بزنیم سبک زندگی اسلامی. ابتدا باید سبک حکومت داری اسلامی و ملت اسللمی بودن را یاد بگیریم بعد برویم در مقوله های شخصی، اسلامی زیست کنیم. زندگی اجتماعی اگر اسلامی شود مهمتر است از زندگی فردی. زیرا این ویترین است و آن در اندرون. به امید روزی که آن عدل پرور عدل گستر از راه برسد. آمین 




موضوع مطلب : اطلاعیه, اسلام, دانشگاه, کامران اویسی, دکتر, حجت الاسلام, استاد, گلایه, شکوائیه, سبک زندگی