سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
به یاد دوست
درباره وبلاگ


کاش بنده خدا باشم.
سه شنبه 89 تیر 1 :: 9:48 صبح ::  نویسنده : کامران اویسی

چاپخانه‌اى بود در قم، به نام چاپخانه‌ى خیّام ‌این چاپخانه مربوط بود به جناب آقاى سید احمد اشکوری، دانشمند و فاضل و پژوهش‌گر. آقاى برقعى که در دفتر نشر بودند و بانى چاپ کتاب (ناشر کتاب)، با ایشان قرارداد بستند که چاپ کتاب در این چاپخانه صورت پذیرد. تعریب مطالب با اینجانب بود. من از سال‌ها قبل عربى می‌نوشتم، خیلى پیش در مشهد شعر عربى می‌گفتم، می‌نوشتم. من تقریباً هیجده ساله بودم، که آن قصیده را درباره‌ى ادیب گفتم که خود ادیب تعجّب کرد، و گفت:‌«شما که نه از مشهد خارج شدید و نه با عربها سرو کار داشتید. الآن من این قصیده‌ى شما را در حدّ متنبّى (شاعر بزرگ عرب) می‌بینم، خیلى تعریف کردند و» البته باید این‌جا از زحمات جناب آقاى اشکورى ـ در مورد جلد یک و دو و الطافشان‌‌ـ یاد و تقدیر کنم.

در مهرماه سال هزار و سیصد و شصت، دست تقدیر بر آن شد که مؤلفان در کنار هم جمع شوند تا کار این کتاب و جلدهاى آینده‌ى آن به سامان رسد واین شد که محمّد حکیمى و على حکیمى از مشهد به قم آمده و چند سالى در این شهر اقامت گزیدند. و در این مدّت استاد محمّد رضا حکیمى بیشتر اوقات را در قم سپرى نمود و با حضور سه برادر در کنار هم کار جدّى بر روى بقیّه کتاب الحیاة آغاز شد، ابتدا مرورى اجمالى بر آن‌چه که برادران در مشهد جمع‌آورى کرده بودند آغاز شد. پس از چند روز از میان ابواب و فصول فراهم شده، اهمّیت موضوع عدل و اقتصاد بیش از بقیّه‌ى ابواب و فصول نمایان گشت، به همین دلیل کارى جدّى بر روى مباحث اقتصادى و عدالت آغاز شد و این به همراه بازخوانى کتاب‌هاى حدیثى و جست‌وجوى احادیث دیگر براى عنوان‌هاى جدید بود. استاد محمّدرضا حکیمى دراین باره چنین می‌گویند:‌

من روزهاى اولى که آمدم، به اخوى محمّد گفتم بقیّه‌ى الحیاة را بیاورید تا ببینیم باید چه‌کار بکنیم. بقیّه‌ى الحیاة، چهارتا پوشه‌ى صورتى رنگ قطور بود که مطالب 4 جلد بعدى (3ـ6) بود. ما این‌ها را شروع کردیم به تورّق، دیدیم بله، این‌ها اوّل، بحث اقتصاد را مطرح کردند، که نیمى از یک جلد می‌شد و این کلّ اقتصاد بود و بعد وارد بحث‌هاى دیگر شده بودند. بخش اقتصاد را درآوردیم گذاشتیم کنار، و باز هم یکى دو‌روزى روى بقیّه‌ى کتاب کار کردیم. ابوابش، فصولش، مطالبش، و این‌که راجع به اقتصاد چه کنیم و چه نکنیم، این یک مسأله، یک مسأله خارجى دیگر هم این بود که بنده بنا به دلایلى در همان سه چهار پنج ماه اوّل انقلاب، با کمال درد و دریغ و تأسّف، ملتفت شدم که ممکن است توفیق اجراى عدالت اسلامى و قسط قرآنی، چنان‌که باید و شاید دست ندهد و اگر توفیق در آن حدّ دست ندهد و آن وقت ماهیت این تعالیم شناخته نشود و این در زمان حکومت شیعى و اسلامى در ایران است، و همه نوع آزادى از این جهت‌ها داریم. این دیگر بزرگ‌ترین ظلم به ائمه و بزرگ‌ترین مسئولیّت در پیشگاه خداوند و بزرگ‌ترین صدمه به اسلام است، که مدعیان انقلاب آنگونه سخن گفتند و آنگونه عمل شد! و ما دیدیم عرضه‌ى حقایقى از اسلام، یک تکلیف است.

و گرنه جوان‌هاى ما چه می‌شوند! دشمنان دینى و مسلکى ما چه می‌گویند! در داخل و در خارج چطور؟ پس باید فکرى کرد و این‌جا یک‌دفعه این روایت که مرحوم مجلسى در بحارالانوار نقل کرده‌اند به ذهنمان آمد که پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم می‌فرماید:‌در آخر‌الزمان، قومى یا اقوامى بیایند که: «آمنوا بسوادٍ على بیاضٍ»1 هستند. سوادٍ على بیاضٍ یعنى کتاب؛ این تعبیر کنایه از کتاب است. گرچه این‌را می‌شود به دو صورت معنى کرد، یکى این‌که در آخرالزمان کسانى می‌آیند که در زمان آن‌ها در حوزه‌هاى اجتماعی، کلاس‌ها و صحبت از دین نمی‌شود و این‌ها اگر بخواهند دین را بفهمند باید بروند کتاب بخوانند. این یک معنی، ولى من فکر می‌کنم بهترین معنی‌اش این است که در زمان ما اتّفاق افتاده. یعنى در آخرالزمان مردمانى می‌آیند که مدّعیان دین و عمل به دین، چنان از دین فاصله می‌گیرند که اگر کسى بخواهد دینش را حفظ کند باید به کتاب‌ها مراجعه کند. و آن‌هایى که دینشان را حفظ کردند، رفتند کتاب‌ها را خواندند، دیدند این کتاب‌ها و این حقایق است که نمی‌شود از آن‌ها دست برداشت. این‌ها واقعاً بوى الهیّت می‌دهد، این‌ها بوى حقّانیت می‌دهد.

روى این فلسفه بود که یادم هست، من چهار شبانه‌روز این‌ها را زیر و رو می‌کردم و از آن طرف فکر می‌کردم که اگر در زمان حیات خود من الحیاة تمام شود، شاید بهتر باشد، و من می‌خواهم خود من هم باشم که الحیاة به سرانجام برسد، لذا باید به فکر مسأله‌ى عدالت باشیم و همین چهار جلد را باهم بنشینیم و تمامش کنیم. این‌جا که رسیدیم، دیدیم که وجدان علمى و دینى و اجتماعى می‌گوید باید عدالتش را بحث کرد و بقیه‌اش را فعلاً گذاشت در طاقچه. چون به‌این نتیجه رسیدیم که شرایط و کیفیّات و چگونگی‌هایى که نمى خواهم آن‌ها را به تفصیل بگویم، جورى است که معلوم نیست قسط قرآنى و عدل اسلامى در جامعه راهى به تحقق بیابد.

روى این جهات بود که ما آن‌وقت رفتیم سراغ اقتصادش و بقیّه را کنار گذاشتیم. اقتصادش آن وقت نیمى از یک جلد بود، بعد از حدود پنج سال که ما هفت هشت ماهش را در قم بودیم و با اخوان کار می‌کردیم. و در سه ماه تابستان آن مقدارى را که ما باهم کار کرده بودیم، می‌بردیم تهران، و در تهران من روى تمام آن‌ها کار می‌کردم و اگر یک نقصى داشت درست می‌کردم، البته به خود اخوان هم تلفن می‌زدم و مشورت می‌کردم. این حدود پنج سال شد، تا آن‌جایى که یادم هست.

این کار فشرده و فراگیر در مدّت پنج سال در اتاق کوچکی، در منزلى که آقاى محمّدحکیمى در قم اجاره کرده بود صورت پذیرفت. مؤلفان هر روز درکنار هم به کار می‌پرداختند و با تبادل نظر و مشورت و با کار جدّی، چهار جلد اقتصاد الحیاة را که می‌توان آن‌را سیاست (مکتب) اقتصادى اسلام دانست به انجام رساندند.

اولین تقریظ‌ها

در این زمان براى آماده سازى کتاب الحیاة براى چاپ نیازبه آن شد که دست خطها، تایپ شوند و چون حجم صفحات زیاد (حدوداً 2هزار صفحه) و زمان بسیار محدود بود، تایپ کتاب به چهار مؤسسه واگذار شده بود تا تمامى صفحات در مدّت کوتاهى تایپ شوند. آقاى محمد حکیمى در این رابطه خاطره‌اى بسیار شنیدنى نقل می‌کنند:‌

یکى از جاهایى که براى تایپ به آن مراجعه کردیم، دستگاه تایپ متعلّق به یکى از رانده شدگان عراقى بود و ایشان که عربى خوب می‌دانست و دانشگاه‌رفته نیز بود و متن‌ها نیز همه به عربى بود. به برخى از فصول و مطالب کتاب توجّه یافته بود. در قرارداد نخست مبلغى با او مذاکره شده بود، در مراجعه دوّم ایشان مبلغ زیاد‌ترى درخواست کرد و گفت: «با این مبلغ صرف نمی‌کند، این کتاب می‌گوید که باید حقّ مرا بدهید.» با این‌که به طور متفرق صفحاتى براى تایپ به ایشان داده شده بود و بخش‌هاى دیگر توسط سه مؤسسه‌ى دیگر تایپ می‌گردید، ایشان چنین برداشتى را از جهت‌گیرى کلّى کتاب پیدا کرده بود و این بسیار مایه‌ى خرسندى شد وهنگامى که این مطلب را براى اخوى بزرگ نقل کردم ایشان با خرسندى چنین گفتند:‌«این باعث تشویق ماست که از سطور مختلف این کتاب احقاق حقوق زحمت‌کشان و کارگران به روشنى مفهوم می‌شود».

و این را می‌توان از اولین از «تقریظ‌ها» بر‌الحیاة دانست.

اگرچه بر این کتاب تقریظ‌هاى مکتوب و شفاهى بسیارى نگاشته و گفته شده است، که نقل آن‌ها احتیاج به رساله‌ى جداگانه دارد و در این اندک نمی‌گنجد، لیکن تقریظ دیگرى را از مرحوم علاّمه محمّد‌‌تقى جعفرى در این‌جا می‌آوریم که بسیار جالب است. جناب آقاى محمد حکیمى چنین می‌فرمایند:

‌مرحوم علاّمه محمّدتقى جعفرى به مشهد آمده بودند و ما همانند همیشه به زیارت ایشان رفتیم. پس از احوال‌پرسی، سؤال کردم که شرح نهج‌البلاغه به کجا رسیده است. ایشان در پاسخ با لبخند فرمودند، به خطبه‌ى لنگ‌کفش (مقصود خطبه‌ى کوتاهى است که در آن به زنان اشاره شده است.)، در پاسخ به ایشان گفتم از امام علی‌$ سخن دیگرى نیز، در‌این‌باره نقل شده است که کلّیت این کلام را تقیید می‌زند. فرمودند چیست؟ گفتم حدیثى است به این مضمون: «با زنان مشورت نکنید الاّ مَنْ جُرِّبَتْ بکَمال عقلٍ مگر زنانى که بدست آمده باشد که به عقلى کمال یافته رسیده ا‌ند». ایشان گفتند این حدیث کجاست؟ گفتم در الحیاة آمده. استاد فرمودند این حدیث را براى من بیاورید. روز دیگر این حدیث را از روى الحیاة نوشتم و براى ایشان بردم و حدیث این بود، «امام على $:‌ایّاک و مُشاوَرة النساء، الاّ مَنْ جُرّبَت بکمال عقلٍ2؛‌از مشورت با زنان بپرهیز، مگر زنى که کمال عقل او آزموده شده باشد.» مرحوم جعفرى دفترچه‌ى کوچکى از جیبشان درآوردند و تمام حدیث را نوشتند سپس با شوخى فرمودند به نام هر سه‌ى شما بنویسم. و بعد این جمله را گفتند:‌«الحیاة کتاب مادر است و ماندنى است.»

توجّه به این نکته ضرورى است که در جلدهاى اقتصادى (3تا6) به دلیل شرایط خاصّ زمانى و دوره‌هاى مختلف و تحوّلاتى که در این دوران‌ها صورت گرفته است صفحاتى از این بخش‌ها در ترجمه‌ى فارسى از متن اصلى حذف شده است و در برخى موارد به آن مطالبى اضافه شده است. به عنوان مثال در ترجمه‌ى جلد6 الحیاة و در هنگام ویرایش دو فصل کوتاه با عنوان‌هاى «جامعه‌ى قرآنى نه قارونی» و «سیاست دینى نه دین سیاسی» به این کتاب اضافه شده است.

این مجلّدات نیز پس از کارهاى نهایى و تایپ در قم، به وسیله‌ى استاد محمّد‌رضا حکیمى به تهران انتقال یافت و مراحل چاپى آن آغاز شد و این آغاز براى زحمات بسیار زیاد استاد براى چاپ فنّى و زیباى این کتاب بود. چاپ و حروف‌چینى و صفحه‌بندى کتاب الحیاة در چاپخانه‌ى روزنامه‌ى اطّلاعات آغاز گشت و این کار با نظارت دقیق و در اکثر موارد نظارت حضورى استاد در کنار حروف‌چین‌ها و صفحه‌بندها صورت پذیرفت. زیرا که ایشان به این مسایل و زیبایى چاپ کتاب بسیار اهمّیت می‌دهند و همیشه بر تمامى مراحل چاپى نظارت دقیق و کامل دارند، بلکه در بسیارى موارد خود صاحب نظر هستند و افراد بر طبق روش ایشان پیش می‌روند و به گفته‌ى ایشان:

خیلى وقت‌ها خود این آقایان، صفحه‌آرایی‌ها را از ما یاد می‌گرفتند و بعدها می‌دیدیم که در کتاب‌هاى دیگر نیز به‌کار می‌برند.

در این دوران، چاپ کتاب الحیاة با زحمات طاقت‌فرساى استاد محمّد‌رضا حکیمى (وبا غلط‌گیریهایى گاه تا 7 بار)، به بهترین صورت انجام پذیرفت. استاد خاطره‌اى از آن دوران را چنین یاد‌می‌کنند:‌

یک جوان مؤدّبى بود در روزنامه‌ى اطّلاعات که کارمند بخش چاپ و صفحه‌آرایى بود به نام آقاى عباس محمودی، ایشان یک مقدار از کار را انجام می‌دادند و من خود می‌رفتم کنار ایشان می‌نشستم. ایشان ساعت 2یا 5/2 از محل کار به منزل باز می‌گشت و من براى این‌که کار سریع‌تر پیش برود و به آن صورتى که دلم می‌خواهد در صفحه‌آرایى اعمال نظر بکنم، با ایشان قرار گذاشتم و بعداز ظهرها و یا گاهى روزهاى جمعه به خانه‌ى ایشان می‌رفتم.

یکى از روزها یادم هست که با ایشان ساعت 4 قرار گذاشته بودم. بعد، از روزنامه‌ى اطّلاعات درآمدم و به منزل رفتم وناهار خوردم و استراحتى کردم. آن وقت ما خانه‌مان تقریباً میدان ولى عصر بود. من از آنجا خودم را می‌رساندم به میدان انقلاب، اول خیابان آزادی، آنجا مینی‌بوس‌هایى بودند که می‌رفتند تا آخر همین خیابان آزادی، منزل ایشان هم تقریباً در آخرین کوچه‌ى همین خیابان آزادی، دست چپ بود. ما می‌رفتیم توى صف این مینی‌بوس‌ها تا نوبتمان می‌شد و سوار می‌شدیم. یکى از روز‌هایى که به خانه‌ى ایشان رفتم در گرماى تیرماه و مرداد ماه بود. یادم هست که ایشان ساعت 5/2 از محلّ کار درآمده و ساعت 3 رسیده بود. ساعت 4 هم ما با هم قرار داشتیم. آن روز وقتى به نزدیک منزل ایشان رسیدم دیدم، یک ربع به چهار است، من هر کارى کردم در بزنم ـ یکى دوبار هم تا درِ خانه رفتم و آمدم ـ دلم نیامد. گفتم ایشان از صبح سرِپا ایستاده و کار کرده و ساعت 5/2 حرکت کرده و لابُد ساعت 3 رسیده الآن هم که باید استراحت کند. آمدم این طرف کوچه، همانجا چیزى گذاشتم زیر سرم و روى آسفالت‌ها مقدارى خوابیدم. گفتم خوب من هم می‌خوابم تا ساعت چهار، بعد پا‌شدیم، چهار، چهار‌و ده دقیقه شده بود، رفتیم و در زدیم. ایشان آمد و در را باز کرد و با هم کار می‌کردیم تا هشت‌و نیم، نه شب تا این‌که کلّ این شش جلد صفحه‌آرایى شد. به این کیفیّت صفحه‌آرایى شد و باز هم باهمان رعایت‌هاى همیشگی، البته من به این‌هایى که زحمت می‌کشیدند ظلم نمی‌کردم. براى این‌که می‌گفتم خوب این الحیاة، الحیاة که می‌شود با همه‌ى ما است. هر کدام اگر نباشیم، الحیاة در نمی‌آید. این‌ها هم باید باشند، لذا این‌ها را هم ذى حقّ می‌دانستم. حتّى الآن که گاهى وقت‌ها یک حقّ‌التّألیف ناچیزى به ما مى دهند، که ما، ده درصد بیش‌تر از دفتر نشر نمی‌گیریم ـ یک بولتنى یک زمانى چاپ کرده بودند که مؤلفانى که کم‌تر از همه از ما می‌گیرند همین حکیمی‌ها هستند.‌ـ این ده در‌صد را هم تقسیم بر‌‌سه می‌کنیم. یعنى سه درصد برمی‌دارم و هفت درصد هم براى اخوان می‌فرستم. آن وقت با این حرف‌ها چیزى نمی‌شود. عربی‌اش هم که الآن دیگر مدّت‌هاى مدید است، چاپ نشده، مخصوصاً از وقتى که فارسی‌اش با عربی‌اش در‌می‌آید. با همه‌ى این حرف‌ها وقتى همین اندک را می‌گیریم بازهم توى دلم می‌گویم که لازم است مبلغى به صفحه‌آرا و حروف‌چین‌ها بدهم؟ براى این‌که این‌ها باعث می‌شوند که کتاب، کتاب بشود. همیشه سایه‌ى این‌ها روى سرم هست که این‌ها کار کردند، این‌ها زحمت کشیدند، این‌ها خون دل خوردند تا کتاب شد کتاب.

ترجمه‌ى الحیاة

در این‌جا تذکّر این نکته ضرورى است که مؤلفان، نخست زبان عربى را براى الحیاة برگزیدند تا حقایق ظلم ستیز و عدالت بنیاد آن که با هر حاکمیّت ظلمى به طور بنیادین ناسازگار می‌باشد، در دوران خفقان رژیم شاهنشاهى کم‌تر روشن گردد تا این‌که مانعى براى چاپ و نشر کتاب پدید نیاید. امّا پس از پیروزى انقلاب موقعیّتى فراهم شد تا کتاب ترجمه گردد و این ضرورتى بود، تا نسل جوان و جامعه‌ى اسلامى بتوانند به معارف وحیانى دست یابند و با تعالیم ظلم‌ستیز و عدالت محور امامان شیعه بیشتر آشنا گردند. و این خود زمینه‌اى شد براى ترجمه‌ى کتاب الحیاة به دست استاد احمد آرام.




موضوع مطلب :