سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به یاد دوست

زبان حضرت آدم و حوا

دیلی میل با انتشار گزارشی با عنوان "زبان حضرت آدم و حوا پیدا شد؟"، نوشت: هر زبانی در دنیا از انگلیسی گرفته تا ماندارین چینی از یک زبان ماقبل تاریخ که صدها هزار سال پیش در افریقا صحبت می شده است گرفته شده است.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری انتخاب Entekhab.ir ، پس از آنالیز کردن بیش از 50 زبان، دکتر کوئنتین اتینکسون شواهدی را پیدا کرد که بر اساس آن منشا تمام زبان ها به یک زبان واحد بر می گردد.

این یافته ها تنها منشا زبان را نشان نمی دهد بلکه نشان می دهد که صحبت کردن خیلی پیش از ان چیزی که فکر می شد یعنی حداقل 100 هزار سال پیش تکامل پیدا کرده است.

در حال حاضر شواهدی قوی مبنی بر اینکه اولین انسان مدرن در افریقا در حدود 200 تا 150 هزار سال پیش تکامل پیدا کرد، وجود دارد.

حدود 70 هزار سال پیش، این انسان های اولیه شروع به مهاجرت به قاره های مختلف کردند و سرانجام در سراسر دنیا پخش شدند.

البته بیشتر دانشمندان با تئوری "بیرون از آفریقا" موافقند، اما انها در مورد اینکه چه زمانی اجداد ما شروع به صحبت کردند، اطمینان کمتری دارند.

برخی استدلال کرده اند که زبان ها به صورت مستقل در قسمت های مختلف جهان تکامل پیدا کرده اند، در حالی که برخی می گویند زبان تنها یکبار تکامل پیدا کرد و همه ی زبان ها از یک زبان مادری اجدادی گرفته شده اند.

"دکتر اتینکسون" از دانشگاه آکلند، با شواهدی قوی ثابت می کند که تمام زبان های از یک زبان افریقایی ما قبل تاریخ گرفته شده اند.

به گزارش سرویس علمی خبرگزاری انتخاب Entekhab.ir ، تعداد "آواها" از زبان به زبانی دیگر به شدت متفاوت است. برای مثال، زبان انگلیسی حدود 46 "آوا" دارد، اما زبان ها در افریقای جنویی کمتر از 15 "آوا" دارند.


این دانشمند می گوید که این تفاوت ها منعکس کننده الگوهای مهاجرت اجدادمان که در 70 هزار سال پیش آفریقا را ترک کرده اند، است.

زبان ها همچنان که از نسل به نسل دیگر انتقال پیدا می کتد تغییر می کنند. دانشمندان دریافته اند که هر زبانی در هر جای دنیا به زبانی که توسط اجدادمان در آفریقا صحبت می شده است، بر می گردد.

نیازمندی به تفسیر قرآن

نیازمندی به تفسیر قرآن

مقدمه

قبل از شروع بحث باید به این نکته اشاره نمود که نیاز به تفسیر در مرحله نخست، مربوط به متن قرآن نیست؛ زیرا متن قرآن نور و بیان است و نقابی بر آن نیست، ولی مفسّران و مخاطبان همواره به جهت میزان حجاب های درونی، خود را نیازمند به تفسیر می دانند و می کوشند نقاب از چهره ی خود بردارند. در واقع، مخاطبان نیازمند تفسیرند، نه قرآن؛ از این رو قرآن در نوع خود توانا و معجزه است.

در برخی روایات تصریحاً یا تلویحاً بر نیاز به تفسیر قرآن تأکید شده است. مثلاً روایتی از امام علی نیاز به تفسیر تصریح شده است که "هذا القرآن انما هو خط مستور بین الدفتین لا ینطق بلسان، و لابد له من ترجمان و انّما ینطق عنه الرجال"؛ این قرآن خطی است مکتوب که زبان گویایی ندارد و نیاز به ترجمان و مفسر دارد و تنها راد مردانند که می توانند سخنگوی آن باشند.(نهج البلاغه، خطبه 125)

اما در عین حال برخی از دانشمندان نیاز مذکور را منکر شده اند. مثلاً ابن خلدون چنین نظری ابراز کرده و نوشته است: "و اما التفسیر، فاعلم أن القرآن نزل بلغه العرب و علی اسالیب بلاغتهم فکانوا یفهمونه و یعلمون معانیه فی مفرادته و تراکیبه"؛ ولی تدبر در قرآن، نشان می دهد که بسیاری از معارف ارجمند قرآن را هر چند شخص از دانش ادبیات عرب و فنون آن بهره مند باشد، بدون تفسیر و بیانات مفسران واقعی نمی تواند دریافت نماید. (ابن خلدون ، مقدمه، ص438)

چنان که از ابو عبیده معمربن مثنی نقل شده است: "انما القرآن بلسان عربی مبین، فلم یحتج السلف و لا الذین أدرکوا وحیه، الی النبی (ص) ان یسالوا عن معانیه، لانهم کانوا عرب الالسن، فاستغنوا بعلمهم عن المسأله عن معانیه و عما فیه مما فی کلام العرب مثله من الوجوه والتخلیص"؛ قرآن به زبان عربی مبین نازل شده و لذا گذشتگان و کسانی که وحی را درک کرده اند به پیامبر (ص) نیاز نداشتند تا از معانی قرآن از وی سؤال کنند، آنان عرب زبان بودند و به همین خاطر از پرسش معانی قرآن و از آن چه در کلام عرب همانندی با قرآن داشته بی نیاز بوده اند.(ثعالبی، تفسیر الثعالبی، ج1، ص48. تلخیص عبارت است از تغییرات صرفی ونحوی که در کلمه وکلام بوجود می آید)

اما با دلایلی می توان به چنین ادعاهایی پاسخ گفت و به نظر می رسد مجموعه عواملی که سبب نیاز متن قرآن به تفسیر شده است، ویژگی های بیرونی و چگونگی فهم مخاطبان و اهداف و حکمی است که موجب شده متن قرآن از ساختاری خاص بهره مند و در نتیجه، نیازمند به تفسیر گردد و با بیان و مبین بودن قرآن منافات ندارد؛ چون بیان بودن کلام حکیم به معنای عامیانه بودن قرآن نیست؛ بنابراین، مهم ترین علل نیازمندی قرآن به تفسیر، موارد ذیل است:در ادامه می آید.

دلایل نیازمندی به تفسیر قرآن

1-    سطوح مختلف مخاطبان قرآن

معارف قرآن دارای سطوح مختلفی است و هرکسی بنا بر میزان استعداد و لیاقت و علم و طهارت نفس خود از قرآن می تواند بهره گیرد.

سطحی از معارف قرآن بدون نیاز به تفسیر و صرف آشنایی با زبان عربی بدست می آید.

سطح دیگر را مفسران با تکیه بر فرآیند تفسیر می فهمند که نیاز به یک سری علوم مقدماتی مانند فقه و اصول و کلام و ادبیات عرب اعم از لغت و صرف و نحو و معانی و بیان و بدیع و دیگر دانش های مربوط دارد.

سطح دیگر را حتی با کسب علم حصولی نمی توان به آن رسید و مختص خدا و انبیا و راسخان در علم است.

روایاتی وجود دارد که دارای سطوح مختلف بودن مفاهیم قرآنی را دلالت می کند:

-         کلام خدا دو مرحله دارد: الف) خدا و انبیا و راسخان علم می فهمند ب) با تأمل کردن فهمیده می شود. (وسائل، ج 27، ص 194)

-         در روایتی از حضرت علی (ع) آمده است که: خدا کتاب خود را به سه قسم تقسیم کرده است:

الف- قسمی که جاهل و عالم می توانند به آن معرفت پیدا کند.

     ب-قسمی که فقط کسانی که اندیشه ی پاک، احساسی لطیف و قدرت تمیز (درست از نادرست) را دارند، درک می کنند همچون کسی که خدا او را جهت قبول اسلام، شرح صدر عطا فرموده است.

     ج- و قسمی که عمق آن را درک نمی کند مگر خدا، فرشتگان و راسخان در علم. (طبرسی، الاحتجاج ، ج1، ص376)

2- معرفی پیامبر (ص) به عنوان مفسر در قرآن

 "و انزلنآ الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم" (نحل/ 44)

3- برخی ویژگی های قرآن کریم

1-3- معانی و معارف بلند در الفاظ محدود ادامه مطلب...

نظر آیت الله معرفت درباره امی بودن پیامبر

ایشان معتقد است که در قرآن واژه امی در آیاتی به کار رفته است مانند....فآمنوا بالله و رسوله  النبی  الامی...(اعراف/157-158) 

که مفسران دو احتمال درباره معنای امی داده اند: الف) منسوب به امّ و مادر یعنی مانند روزی که از مادر زاییده شده است فاقد سواد است

ب) منسوب به ام القری (مکه) یعنی در مکه متولد شده است.

ایشان احتمال اوئل را مشهورتر و موافق با آیاتی مانند و منهم امیّون لا یعلمون الکتاب...(بقره/78) می داند زیرا امیون به کسانی که کتابت نمی دانند تفسیر شده است.

ثانیا معجزه بودن قرآن با نتوانستن در نوشتن و خواندن یعنی بی سوادی تناسب ندارد بلکه با توانایی در خواندن و نوشتن اما به آن مبادرت نکردن تناسب دارد.

ثالثا قرآن می فرماید:

و ما کنت تتلو من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون ( عنکبوت/48) که دلالت دارد پیامبر هیچ گاه نخواند و ننوشت تا کسی نتواند بر او شبهه وارد سازد مثلا بگوید مطالب قرآن را با مطالعه کتب آسمانی پیشین مانند تورات و انجیل گرفته است و هیچ دلالتی ندارد که او سواد نداشته بلکه فقط گفته او ننوشته و نخوانده.

رابعا بی سوادی نقص و عیب است و پیامبر دارای کمال است نه عیب و او کمالاتش را از راه عنایت خاص الهی بدست آورده نه از راه تحصیل و تعلیم و خواندن و نوشتن در نزد کسی.

نتیجه اینکه وی اظهار به خواندن و نوشتن ننموده و امی بودن یعنی در مکتب بشری تحصیل نکرده بلکه مربی او خداست و پیامبر استاد همه بشر است.

ر.ک: آموزش علوم قرآنی، محمد هادی معرفت، قم: انتشارات تمهید، 1385 ش، چاپ سوم، ص 34- 35.


چگونه بین آیات و روایات علم غیب را جمع کنیم؟

 

تفاوت علم غیب ائمه و خدا در حدیث:

فقال أبو جعفر (علیه السلام): «... و أما قوله: عالِمُ الْغَیْبِ‏ فإن الله عز و جل عالم بما غاب عن خلقه فیما یقدر من شی‏ء و یقضیه فی علمه قبل أن یخلقه و قبل ان یفضیه إلى الملائکة، فذلک- یا حمران- علم موقوف عنده، إلیه فیه المشیئة، فیقضیه إذا أراد، و یبدو له فیه فلا یمضیه، فأما [العلم‏] الذی یقدره [الله‏] عز و جل و یقضیه و یمضیه فهو العلم الذی انتهى إلى رسول الله (صلى الله علیه و آله) ثم إلینا».[10]

در اینجا طرق مختلفى براى جمع وجود دارد  .

1- از معروفترین راههاى جمع این است که منظور از اختصاص علم غیب به خدا علم ذاتى و استقلالى است، بنا بر این غیر او مستقلا هیچگونه آگاهى از غیب ندارند، و هر چه دارند از ناحیه خدا است، با الطاف و عنایت او است، و جنبه تبعى دارد  .شاهد این جمع همان آیه مورد بحث است، که مى‏گوید  :  خداوند هیچکس را از اسرار غیب آگاه نمى‏کند، مگر رسولانى را که مورد رضایت او هستند" در" نهج البلاغه" نیز به همین معنى اشاره شده است که وقتى على ع از حوادث آینده خبر مى‏داد (و حمله مغول را به کشورهاى اسلامى پیش بینى مى‏فرمود) یکى از یارانش عرض کرد: اى امیر مؤمنان آیا داراى علم غیب هستى؟ حضرت خندید و فرمود  :لیس هو بعلم غیب، و انما هو تعلم من ذى علم  !  " این علم غیب نیست، این علمى است که از صاحب علمى (پیامبر) آموخته‏ام"! این جمع را بسیارى از دانشمندان و محققان پذیرفته‏اند.[11]

2  -     اسرار غیب دو گونه است قسمتى مخصوص به خدا است و هیچکس جز او نمى‏داند مانند قیام قیامت، و امورى از قبیل آن، و قسمتى از آن را به انبیاء و اولیاء مى‏آموزد، چنان که در نهج البلاغه در ذیل همان خطبه‏اى که در بالا اشاره کردیم مى‏فرماید  :  و انما علم الغیب علم الساعة، و ما عدده اللَّه سبحانه بقوله  :  إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ عِلْمُ السَّاعَةِ، وَ یُنَزِّلُ الْغَیْثَ، وَ یَعْلَمُ ما فِی الْأَرْحامِ، وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ ما ذا تَکْسِبُ غَداً وَ ما تَدْرِی نَفْسٌ بِأَیِّ أَرْضٍ تَمُوتُ‏  علم غیب تنها علم قیامت و آنچه خداوند در این آیه برشمرده است مى‏باشد آنجا که مى‏فرماید: آگاهى از زمان قیامت مخصوص خدا است و او است که باران را نازل مى‏کند، و آنچه در رحم مادران است مى‏داند، و هیچکس نمى‏داند فردا چه مى‏کند یا در چه سرزمین مى‏میرد" سپس امام ع در شرح این معنى افزود: خداوند سبحان از آنچه در رحم‏ها قرار دارد آگاه است، پسر است یا دختر؟ زشت است یا زیبا؟ سخاوتمند است یا بخیل؟ سعادتمند است یا شقى؟ اهل دوزخ است یا بهشت؟ ... اینها علوم غیبى‏ است که غیر از خدا کسى نمى‏داند، و غیر از آن علومى است که خدا به پیامبرانش تعلیم کرده و او به من آموخته است" ممکن است بعضى از انسانها علم اجمالى به وضع جنین یا نزول باران و مانند آن پیدا کنند، اما علم تفصیلى و آگاهى بر جزئیات این امور مخصوص ذات پاک خدا است، همانگونه که در مورد قیامت ما نیز علم اجمالى داریم، اما از جزئیات و خصوصیات قیامت بى‏خبریم، و اگر در روایاتى آمده است که پیامبر یا امامان از بعضى از نوزادان، یا از پایان عمر بعضى از افراد خبر دادند، مربوط به همان علم اجمالى است.[12] این جمع بر اساس مقدار معلومات است.

3- راه دیگر براى جمع میان این دو گروه از آیات و روایات اینکه اسرار غیب در دو جا ثبت است: در" لوح محفوظ" (خزانه مخصوص علم خداوند) که هیچگونه دگرگونى در آن رخ نمى‏دهد و هیچکس از آن آگاه نیست و" لوح محو و اثبات" که علم به مقتضیات است نه علت تامه، و به همین دلیل قابل دگرگونى است و آنچه دیگران نمى‏دانند مربوط به همین قسمت است. لذا در حدیثى از امام صادق ع مى‏خوانیم:

ان للَّه علما لم یعلمه الا هو، و علما اعلمه ملائکته و رسله، فما اعلمه ملائکته و انبیاءه و رسله فنحن نعلمه خداوند علمى دارد که جز خودش نمى‏داند و علمى دارد که فرشتگان و پیامبران را از آن آگاه ساخته، آنچه را به فرشتگان و پیامبران و رسولانش داده ما مى‏دانیم" از امام على بن الحسین ع نیز نقل شده است که فرمود:

لولا آیة فى کتاب اللَّه لحدثتکم بما کان و ما یکون الى یوم القیامة! فقلت له ایة آیة؟ فقال: قول اللَّه: یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتاب.‏[13] این جمع بر اساس حتمی و غیر حتمی بودن است.

4- راه دیگر اینکه خداوند بالفعل از همه اسرار غیب آگاه است، ولى انبیاء و اولیاء ممکن است بالفعل بسیارى از اسرار غیب را ندانند، اما هنگامى که اراده کنند خداوند به آنها تعلیم مى‏دهد، و البته این اراده نیز با اذن و رضاى خدا انجام مى‏گیرد. بنا بر این جمع، آیات و روایاتى که مى‏گوید آنها نمى‏دانند اشاره به ندانستن فعلى است و آنها که مى‏گوید مى‏دانند اشاره به امکان دانستن آن است. این درست به آن مى‏ماند که کسى نامه‏اى را به انسان بدهد که به دیگرى برساند، در اینجا مى‏توان گفت: او از محتواى نامه اطلاعى ندارد، و در عین حال مى‏تواند نامه را باز کند و با خبر شود گاه صاحب نامه اجازه مطالعه را به او داده، در این صورت مى‏توان او را از یک نظر عالم به محتواى نامه دانست، و گاه به او اجازه نداده است. شاهد این جمع روایاتى است که در کتاب کافى در بابى تحت عنوان ان الأئمة اذا شاؤا ان یعلموا علموا:" امامان هر گاه بخواهند چیزى را بدانند به آنها تعلیم داده مى‏شود"، از جمله در حدیثى از امام صادق ع مى‏خوانیم: اذا ارادالامام ان یعلم شیئا اعلمه اللَّه بذلک   

 این وجه جمع بسیارى از مشکلات را در زمینه علم پیامبر ص و امام ع حل مى‏کند، از جمله اینکه: چگونه آنها، آب یا غذایى را که مثلا مسموم بود مى‏خوردند، در حالى که جایز نیست انسان به کارى که موجب خطر براى او است اقدام کند، باید گفت در این گونه موارد پیامبر ص یا امام ع اجازه نداشته‏اند که اراده کنند تا اسرار غیب بر آنها آشکار گردد. همچنین گاه مصلحت ایجاب مى‏کند پیامبر ص یا امام ع مطلبى را نداند، یا آزمایشى براى او صورت گیرد که موجب تکامل او گردد، همانگونه که در داستان" لیلة المبیت" آمده است که على ع در بستر پیغمبر خوابید، در حالى که از خود آن حضرت نقل شده است که نمى‏دانست صبحگاهان که مشرکان قریش به آن بستر حمله مى‏کنند شهید خواهد شد یا جان به سلامت مى‏برد؟ در اینجا مصلحت این است که امام ع از سرانجام این کار آگاه نگردد، تا آزمون الهى تحقق یابد، و اگر امام ع مى‏دانست که در بستر پیامبر ص مى‏خوابد و صبح سالم برمى‏خیزد چندان افتخارى محسوب نمى‏شد، و آنچه در آیات قرآن و روایات در اهمیت این ایثارگرى وارد شده است چندان موجه به نظر نمى‏رسید. آرى مساله علم ارادى پاسخى است براى تمام اینگونه اشکالات.[14]

5- راه جمع دیگرى نیز براى روایات مختلف در علم غیب وجود دارد (هر چند این راه فقط در مورد قسمتى از این روایات صادق است) و آن اینکه‏ مخاطبین در این روایات مختلف بودند، آنها که استعداد و آمادگى پذیرش مساله علم غیب را در باره امامان داشتند حق مطلب به آنها گفته مى‏شد، ولى در برابر افراد مخالف یا ضعیف و کم استعداد سخن به اندازه فهم شنونده مطرح مى‏گشت. مثلا در حدیثى مى‏خوانیم که ابو بصیر و چند تن از یاران بزرگ امام صادق ع در مجلسى بودند امام غضبناک وارد مجلس شد هنگامى که نشست در حضور جمع فرمود:

یا عجبا لاقوام یزعمون انا نعلم الغیب! ما یعلم الغیب الا اللَّه عز و جل، لقد هممت بضرب جاریتى فلانة، فهربت منى فما علمت فى اى بیوت الدار هى. عجیب است که عده‏اى گمان مى‏کنند ما علم غیب داریم، هیچکس جز خداوند متعال از غیب آگاه نیست، من الان مى‏خواستم کنیزم را تادیب کنم از دست من گریخت، ندانستم در کدامیک از اطاقهاى خانه است"!!

راوى حدیث مى‏گوید: هنگامى که امام ع از مجلس برخاست من و بعضى دیگر از یاران حضرت وارد اندرون منزل شدیم و گفتیم: فدایت شویم شما در باره کنیزتان چنین گفتى، در حالى که ما مى‏دانیم شما علوم زیادى دارید و ما نامى از علم غیب نمى‏بریم؟ امام ع سپس شرحى در این زمینه داد که مفهومش آگاهى او بر اسرار غیب بود. واضح است که در آن مجلس افرادى بوده‏اند که آمادگى و استعداد لازم براى درک این معانى و معرفت مقام امام نداشتند.[15]


 

 

 


تفسیر آیات 26 و 27 سوره جن درباره علم غیب خداو رسول و امام

 

عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً (26) إِلاَّ مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ رَصَداً (27)

داناى غیب اوست و هیچ کس را بر اسرار غیبش آگاه نمى‏سازد، (26)مگر رسولانى که آنان را برگزیده و مراقبینى از پیش رو و پشت سر براى آنها قرار مى‏دهد ... (27)

 

مقدمه:

با دقت در آیات مختلف قرآن به خوبى روشن مى‏شود که دو دسته آیه در زمینه علم غیب وجود دارد؛

 نخست آیاتى که علم غیب را مخصوص خدا معرفى کرده و از غیر او نفى مى‏نماید، مانند آیه 59 انعام‏ وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ:" کلیدهاى غیب نزد خدا است که جز او کسى آنها را نمى‏داند"، و آیه 65 نمل قُلْ لا یَعْلَمُ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّهُ بگو هیچیک از کسانى که در آسمانها و زمین هستند غیب را نمى‏دانند، جز خدا  ".  و مانند آنچه در باره پیامبر ص در آیه 50 سوره انعام آمده است قُلْ لا أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزائِنُ اللَّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَیْبَ:" بگو من به شما نمى‏گویم خزائن خداوند نزد من است، و من غیب را نمى‏دانم" و در آیه 188 اعراف مى‏خوانیم وَ لَوْ کُنْتُ أَعْلَمُ الْغَیْبَ لَاسْتَکْثَرْتُ مِنَ الْخَیْرِ" اگر من غیب را مى‏دانستم خیر فراوانى براى خود فراهم مى‏نمودم" و بالآخره در آیه 20 یونس مى‏خوانیم، فَقُلْ إِنَّمَا الْغَیْبُ لِلَّهِ: بگو غیب مخصوص خدا است" و امثال این آیات  .   

گروه دوم آیاتى است که به روشنى نشان مى‏دهد که اولیاى الهى" اجمالا" از غیب آگاهى داشتند، چنان که در آیه 179 آل عمران مى‏خوانیم وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُطْلِعَکُمْ عَلَى الْغَیْبِ وَ لکِنَّ اللَّهَ یَجْتَبِی مِنْ رُسُلِهِ مَنْ یَشاءُ:" چنان نبود که خدا شما را از علم غیب آگاه کند ولى خداوند از میان رسولان خود هر کس را بخواهد برمى‏گزیند" (و قسمتى از اسرار غیب را در اختیار او مى‏گذارد)  .

و در معجزات حضرت مسیح مى‏خوانیم که فرمود: وَ أُنَبِّئُکُمْ بِما تَأْکُلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فِی بُیُوتِکُمْ:" من شما را از آنچه مى‏خورید، یا در خانه‏هاى خود ذخیره مى‏کنید خبر مى‏دهم". (آل عمران- 49) آیه مورد بحث نیز با توجه به استثنایى که در آن آمده نشان مى‏دهد که خداوند قسمتى از علم غیب را در اختیار رسولان برگزیده‏اش قرار مى‏دهد (زیرا استثناء از نفى همیشه اثبات است).[1] 

مصداق مرتضی در احادیث:

1- یعنی علیا المرتضى من الرسول (صلى الله علیه و آله) و هو منه.[2]

2- و کان و الله محمد ممن ارتضاه.[3]

3- قال علی (ع):«یا سلمان، أنا المرتضى من الرسول الذی أظهره الله عز و جل على غیبه، أنا العالم الربانی، أنا الذی هون الله علی الشدائد و طوى لی البعید».[4]

شواهد بر علم غیب داشتن ائمه:

1- از کتاب خرائج و جرائح از محمد بن فضل هاشمى، از حضرت رضا (ع) روایت شده که آن جناب نظر کرد به ابن هذاب، و سپس فرمود: اگر به تو خبر دهم که در همین روزها یکى از ارحامت کشته مى‏شود، آیا تصدیقم مى‏کنى؟ گفت: نه، براى اینکه کسى به جز خداى تعالى غیب نمى‏داند. فرمود: مگر این خداى تعالى نیست که مى‏فرماید:" عالِمُ الْغَیْبِ فَلا یُظْهِرُ عَلى‏ غَیْبِهِ أَحَداً إِلَّا مَنِ ارْتَضى‏ مِنْ رَسُولٍ"، پس رسول اللَّه (ص) که مرضى نزد خدا است غیب مى‏داند، ما هم ورثه همان رسولى هستیم که خدا او را به هر مقدار از غیب خود خواسته آگاه کرده، پس ما هم مى‏دانیم آنچه شده و آنچه که تا روز قیامت خواهد شد. [5]   روایات در این باب از حد شمار بیرون است، و مدلول آنها این است که  :  رسول اللَّه (ص) علم غیب را از راه وحى از خداى تعالى گرفته، و امامان (ع) از آن جناب به ارث گرفته‏اند.[6]

2- در اصول کافى از حضرت ابى جعفر الباقر علیه السّلام روایت کرده که روزى جبرئیل علیه السّلام براى حضرت رسالت پناه صلّى اللَّه علیه و اله دو انار از بهشت آورد و على علیه السّلام درین وقت به ملاقات حضرت فایز گردید و از آن حضرت پرسید که این چه انار است که در دست مبارک شماست؟ حضرت فرمودند که یکى ازین دو انار نبوت است که تو را در آن نصیبى نیست و آن دیگر علم است و آن را دو پاره کرده نصفى را حضرت خود برداشت و نصف دیگر را بحضرت امیر داد و فرمود که ما و تو هر دو در این انار شریکیم و بعد ازین حضرت ابى جعفر الباقر علیه السّلام فرمود بخدا قسم ندانست پیغمبر حرفى را که حق تعالى باو تعلیم کرد مگر آن که آن را بامیر المؤمنین علیه السّلام آموخت و این علم بالآخره منتهى شد به ما.[7]

 

ادامه مطلب...

تجربه دینی

تجربه دینی معنای عامی دارد و در نگاه اولیه یعنی تجربه داشتن احساسی مقدس که اولین کسانی که آن را به کار بردند ویلیام جیمز بود و در ادامه افرادی مانند اقبال لاهوری و در نهایت سروش و دیگران.

در مورد پیامبر اسلام نیز به کار می رود و این معنای خاص تجربه دینی است یعنی شخص پیامبر در اثر یک تجربه مقدس معنوی قرار گرفته است و قرآن حاصل این تجربه و تفسیر خود پیامبر از این تجربه است که به صورت قرآن برای دیگران تعریف شده است.

قائلین به تجربه دینی معتقدند که وحی بر پیامبر شده است ولی پیامبر حاصل آم وحی را که حوریتش پیام و مضمون است را با زبان و الفاظ خودش بیان می کند نه اینکه الفاظ نیز از سوی خدا باشد بلکه هم الفاظ هم معنا از خود پیامبر است.

اکثریت مسحیان به تجربه دینی در وحی معتقدند و با این نظریه تفاوت های 4 انجیل مشهور خود را توجیه می کنند که هر یک از چهار نویسنده تجربیات تجلی خدا بر خود را نوشته اند هرچند در هنگام نوشتن آن تجربه دچار خطا و اجتهاد می شوند و آن به سبب قالب انسانی نویسندگان است نه ماهیت پیام روحانی متجلی بر آنان که تجربه کردند پس ایرادی بر نویسندگان اناجیل اربعه نیست.

در مقابل این نظریه، نظریه مشهور که منطبق بر احادیث و نصوص قرآنی است قرار دارد یعنی هم لفظ و هم معنای قرآن از سوی خدا به وسیله جبرئیل بر پیامبر نازل شده است و پیامبر بدون هیچ تصرفی آن را ابلاغ نموده است. گرچه بعدا تفاسیری از ناحیه پیامبر  وارد شده است اما آن تفاسیر جزء قرآن نبوده و نیست.

نظر سنتی و مشهور که منطبق بر سیره علما و اجماع است و عقل نیز از پذیرش آن استبعادی ندارد نشان دهنده جایگاه ویژه پیامبر و ظرفیت بالای ایشان و بلندای مقام قرآن کریم است که طبق احادیث تجلی از خداست. به همین سبب با کلام بشر تفاوت دارند انچنان که خدا و خلق باهم بینونیت دارند نه وحدت. بنابراین نظریه زبان عرفی قرآن قابل انطباق  با زبان قرآن که به نحوی عجیب و غیر قابل انطباق با کلام بشر است گرچه شاید در ظاهر دارای اشتراکاتی با کلام بشر است، نمی باشد که تحلیل این نظریه فرصتی دیگر می طلبد. 

 


کاربرد وحی در قرآن

 

کاربردهای وحی در قرآن کمابیش مثل هم است و با کمی تفاوت به یک روح معنایی باز می گردد:

القای امری به صورت اعلام پنهانی و سریع(مقایس اللغه، ج2، ص 624؛ تاریخ قرآن رامیار، ص 78)

کاربردها:

1- فرمان به زمین: بانّ ربک اوحی لها(زلزال/5)

2-تدبیر و تقدیر آسمان: و اوحی فی کلّ سماء امرها(فصلت/12)

3- الهام غریزی به حیوان: و اوحی الی النحل(نحل/68)

4-القای به فرشتگان: اذ یوحی ربک الی الملائکه(انفال/12)

5- هدایت باطنی انسان: و اوحینا الیهم فعل الخیرات(انبیاء/73)

6-ارتباط گفتاری با انسان(پیامبر و غیر پیامبر):

الف)ماکان لبشر الا وحیا او من وراء حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء(شوری/51)

خود این وحی سه صورت است:1)تکلم وحیانی و مستقیم  2) از پس پرده مانند وحی به موسی از پس درخت(قصص/30)

3) بوسیله فرشته وحی مانند بشارت ملائکه به زکریا در مورد یحیی ( آل عمران/39) و درود ملائکه بر مریم (آل عمران/ 42)

ب) و اوحینا الی ام موسی(قصص/7)

ج) و اذ اوحیت الی الحواریین (مائده/111)

7- وحی رسالی:

وحی بر پیامبران از لحاظ ماهیت و شیوه با وحی به دیگران فرقی ندارد ولی از نظر محتوا و هدف باهم فرق دارند. این مطلب از آیه 163 نساء مستفاد است. خود وحی ارسالی 3 نوع است:

الف) وحی اِخباری: اخبار خدا پیامبران را از غیب گذشته و آینده: ذلک من انباء الغیب نوحیه الیک(آل عمران/44)

ب) وحی دستوری: فاوحینا الیه ان اصنع الفلک(مومنون/27)

ج) وحی ابلاغی: شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک (شوری/13)

قرآن و تورات و انجیل از این نوع وحی بوده اند. البته چون فرشته آن را بر پیامبر نازل کرده از نوع ارتباط گفتاری با انسان است که به وسیله فرشته انجام می شود. نزل به الروح الامین(شعراء/ 193)

8- القای امر از انسان به انسان: مانند اعلام اشاره ای زکریا به قومش در مورد اینکه تا سه روز نمی تواندد سخن گوید. ( مریم/11)

9- القای وسوسه ها  از جانب شیاطین:

یوحی بعضهم الی بعض (انعام/112)

لیوحون الی اولیائهم (انعام/121)


طرق وحی بر پیامبر از نظر سیوطی

معتبر ترین و جامع ترین و مشهورترین کتاب در زمینه علوم قرآنی "الاتقان جلال الدین سیوطی" است.

اوشافعی و در 8سالگی قرآن را حفظ نمود و اهل قاهره مصر است.برخی تالیفات وی را تا 600 رساله و کتاب بر شمرده اند.

برای نمونه خلاصه ای از
متن الاتقان  در مورد کیفیت وحی می آید:

1-با حضور فرشته وحی صدایی شبیه زنگ  را پیامبرمی شنید.: سخت ترین نوع وحی

2-القاء کلام الهی به قلب و عقل پیامبر

3- تجسم فرشته وحی به صورت یک مرد.: آسان ترین نوع وحی

4-خواب دیدن فرشته وحی و ابلاغ آیات الهی در خواب

5- تکلم مستقیم خدا مانند شب معراج